سر صبحونه بودیم که داشتم رفتار های مادرشو حرفای که پشت سرم میگه رو گفتم بعدش یهو شوهرم گفت اون نمیفهمه پیره فلانه نمیتونم تغییرش بدم ادامه که دادم برگشت گفت میشه تو نری اونا هم نیان خوب میشه. دیونه شده رسما طاقت نداره به مادرش از گل کمتر بگم در حالی مادرش همه چی میگه تنها بهونه اش هم شده پیری وبی سوادی بعدشم قهر کرد گم شد از خونه بيرون