ازدیشب ظرفام مونده بود خونه شلخته بود چون دیشب حال نداشتم اصلا
بلندشدم رفتم اشپزخونه دیدم شوهرم لم داده رو مبل منو دید گفت میرم نون بخرم.
رفت و تا اومد من دادو بیداد کردم که چرا زودتر از من بیدار شدی چی میشد یه دستی به سرو روی خونه میکشیدی به چایی دم میکردی و ظرفا رو میشستی؟
اونم گفت وطیفه من نیست اینکارا.یه روز خونم و فلان صداشم برد بالا.
منم رفتم تو اتاق و نشستم اونجا .یکم گدشت صدام کرد جواب ندادم.
درم بستم.اومد گفت باشه بیا .بیا میشورم فقط فهر نکن🫤
جواب ندادم.بعد درو باز کردم دیدم ظرفا رو داره میشوره.
بعد نیمرو هم اماده کرد منم چای ریختم نشستیم صبحانه خوردیم.
بعصی وقتا لازمه یه تشر بزنی به طرف تا فکر نکنه همه چی وظیفه توعه.
مبتونستم مثل همیشه کادمو بکنم و گلایه نکنم و اون تا ابد فکر کنه وظیفمه.ولی از کارم راضیم.مطمئنم دفعه دیگه بلند نمیشه لم بده رو مبل و هوشیارتر میشه🤦♀️
😊
نظره شما چیه؟