تو برهه جنگ رفتیم خونه خواهرم که مجرده و بخاطر کار تو یه شهر دیگه زندگی میکنه
گذشت تا دیروز مامانم گفت خواهرت یه خواستگار داره و تعریف کرد برام،منم به همسرم گفتم
اونم گفت من میدونستم خواهرت تو رابطه س،گفتم چطور؟اول طفره رفت اما جون دخترم رو قسم دادم که بگه،صرفا از جهت کنجکاوی
شوهرم گفت اون سری که رفتیم خونه ش تو سطل زباله بازیافتی هاش،جعبه کاندوم دیدم…
گفت من بهت نگفتم که ناراحت نشی اما الان خوشحالم که پا پیش گذاشته
دارم دق میکنم برای خواهرم برای خودم برای بابا مامانم….
خواب به چشمم نمیاد