مامانم امروز خیلی ناز میکرد و می‌گفت تاریخ دقیق بده ببینم کی زایمان می‌کنی میتونم بیام و فلان
منم گفتم نمیخواد بیای اصلا ولش کن کی گفته تو رو میخوام ببرم بیمارستان🤯😆
واسه بچه ی اولم هم اومد بیمارستان ولی از سر شب خوابید با صدای خروپفش کل شب بیدار موندم چشم رو هم نذاشتم.
بعد هم میگفتم بچه رو بلند کن بیار شیر بدم می‌گفت نمیخواد خوابه و ...
دو شب هم خونه موند که شبا شیرخشک میداد به بچه و همش می‌گفت شیرخشک بده شیرخشک بده باعث شد بچم شیر خشکی شه
اون موقع تجربه ی اولم بود و خیلی میترسیدم از تنهایی با نوزاد
اما الان دیگه حس میکنم همون دو سه روز هم نیازی به حضورش ندارم
کاش بچه منم شیر خشکی میشد
با شکم پاره نمیشه واقعا تنها موند، منکه میخوام پرستار بگیرم
بیمارستان هم اتاق خصوصی گرفته بودم شوهرم هم می‌توانست بمونه یکی از خدماتی ها هم چون شوهرم بهش پول داد خیلی هوامو داشت چند بار سر زد بهم
با این وجود از نظر شما نیازی به حضور مامانم هست؟
منم تنها بودم مامان سر اولی موند بیمارستان سر دومی نموند خیلیییی هم اعصابم خورد کرد ای کاش هیچ وقت نمی اومد چون باعث شد افسردگی بگیریم
بچه ی اول تنها بودم ، بچه ی دوم هم دو روز مادرم بود رفت .
جفتشونم سزارین شدم
زاعونباید تنها بمونه دیونه
میشه
نه تنها هم میتونی
من سر دومی تنها بودم
توام اگر شوهرت بیاد ک کسی دیگه را نمیخای
ب خدماتی ها پول بده انقدر هواتو دارن
