بخاطر تجربیات تلخ گذشته از آدما فراری بودم کلا با هیچکس چه رفاقت چه رابطه ارتباط نمیگرفتم
بعد از مدت ها از یکی خوشم اومده بود که مثل معجزه بهم پیام داد و فهمیدم خیلی وقته ازم خوشش میاد
اما انقد فکر میکنمو انقد فکر میکنم که خودم و عذاب بدم...
میترسم که دوباره ضربه بخورم
ببینید من همه رو میشناسم تو محلمون اما با هیچکس ارتباط خاصی ندارم
اونم همینجوریه اما با همه میره میاد، چایخونه و.....
من تو تنهایی غرق شدم و اون تنهایی و نمیتونه تحمل کنه میترسم بعدا کنار نیایم
خودش میگه من و میخواد و......
حالا کاری به اینکه راست میگه یا مثل بقیه پسرا همینجوری یه چیزی میگه ندارم
یشتر با خودم درگیرم....
باید چیکار کنم... ؟
حس بدی بهش ندارم بیشتر از خودم و افکارم میترسم