ادمه فتنه ای که از وقتی اومد تو خانوادمون هیچ وقت سر سازگاری نداشت وقتی با برادرم ازدواج کرد من ازش بزرگتر و مجرد بودم بعد یکی دوسال عقد کردم از همون موقع هر مراسمی که میشد دعوا راه مینداخت قبل از عقدم پدرم اینا مستاجر بودن با اینکه پدرم تواناییش رو داشت خونه بخره خلاصه وقتی من عقد کردم پدر و مادرم تصمیم گرفتن خونه بخرن واسه برادرم هم پدرم همونجا که خودشون دوست داشتن خونه رهن کرد قبل اینکه عروسی کنن خلاصه هر دفعه برادر منو پر میکرد برادرم میومد خونه دعوا که اره شما تا داماد گرفتین رفتین خونه خریدین فکر میکردن حالا میخواد خونه برسه به ما خلاصه ده سال از اون موقع گذشت بعدها پدرم اون خونه رو داد بهشون چند سال نشستن سه سال پیش پدرم فوت کرد و قبل فوتش وصیت کرد مادرمم بهش گفت که خونه رو بده به پسرا خونه مبله کولر دار بهترین پرده و کابینت و کمد و گاز و قالی همه چی رو داد به عروسی که چشم نداشت ببینه ما خونه خریدیم الانم که میخوان بفروشنش برن جایه دیگهالبته دیگه بعد از اینکه اونا نشستن من هیچ وقت پامو خونشون نذاشتم و هیچ وقتم نمی ذارم هیچ وقت یادم نمیره این دختر اون زمانها چه قشرق هایی به پا مینداخت از حسادت خلاصه اینکه این عروس ها که میان از خانواده شوهر بد میگن همشون راست نمیگن بعضیاشون خودشون نمی تونن خانواده شوهر رو ببینن
این مشکل همه هست 😁
فکر کنم یه مقدار پدرتون هم دخیلن تو حس الانتون که سهمی از خونه برای دخترهاشون قائل نشدن
حق توم بود اون خونه نباید میگذشتی
عزیزم حرص نخور تا بوده دنیا همین بوده و واسه ی اونام همینه...
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
ای گفتی یه عروس فتنه گر هم ما داریم
وقتی داداشم مجرد بود واسش خونه خرید بابام
بعد که بابام فوت شد گفتیم واسه مراسم خونه خودمون زنونه خونه شما هم باشه واسه مردا
فکر کن وسط مراسم بابام وسایلش جمع کرد و بچه هاش برداشت رفت خونه مامانش
حالا همه هی می پرسیدن عروستون کجا میره
ما هم گفتیم حال مادرش بد شده میره به مادرش سر بزنه و هنوز هم که ده سال از فوت بابام میگذره میگه شماها اومدین خونه من پرسه گرفتین
یکی نیست بگه بی انصاف این خونه رو خود بابای بیچارم خریده و صدتا جروبحث دیگه
اون که تحت تاثیر مادرم این کارو کرد ولی فکر کن من اون روزا تازه ازدواج کرده بودم یه روز عروسمون برادرم رو میفرستاد که برام طلا بخرین یه جروبحث راه مینداخت یه روز عروسی فلان میخوام دعوا راه مینداخت اخرشم با اون مادرش اونقدر حرف بردن پیش مادرشوهرم هر روز یه دعوا درست میکردن
خدا پدرتونو رحمت کنه ولی ای کاش خانواده های ایرانی میفهمیدن هرکی .....داره آدم نیست فقط، دختر بیچاره هم انسانه تو این مملکت
حالا خوبه شما باز تو اون خونه رفتین ما که بعد اینکه بابام داد بهشون دیگه هیچکی رو نه دعوت کرد نه بفرما زد من یادمه تا دم در با شوهرم میرفتم غذایی چیزی مادرم میداد بهشون میدادم بالا نمیرفتیم چون نمیدیدم داداشم یه کلمه بگه بفرمایید پدرم سه سال قبل فوتش مریض شد یه بار رفت بود دکتر خونه اینا نزدیک بود میخواست بره دستشویی در و باز نکرد که پیرمرد تو خونه خودش بره دستشویی حالا نشسته زیر باد کولری که پدرم خریده پرده اون خونه لوستراش گازش کابینتاش کمداش به سلیقه من و خواهرم خریده شده
خدا لعنتشون کنه ماهم داریم کل زمینای بابامو که الان قیمتشو نمیشه حساب کرد بالا کشید ولی الان هیچی نداره ومارو مقصر بدبختی خودشون میدونن امسال بعد چند سال داداشم به بهونه محرم مارو دعوت کرد داداشم خودش غذاهارو درست کرد سر سفره هم خودش غذاهارو کشید وتعارف کرد زن داداشه یه تعارف نزد که بیشتر بخورین کمتر بخورین وحتی یه چایی هم نیاورد ما هم خورده نخورده اومدیم بیرون، یعنی با وقاحت تمام بی احترامی میکنه
حالا بعد سالها امسال عید زنیکه به من زنگ زده مارو دعوت کرده منکه نرفتم اما خواهرم رفت میگه همه کارا رو برادرم کرد خودش پخت خودش اورد و برد و ظرفا رو هم خودش شست البته کار خونه کلا با برادرمه زنه دست به هیچی نمیزنه
