سلام
احوال نمی پرسم میخوام تو احوال منو بدونی اینبار..
میخوام همه ی اون چیزایی که میخواستم بهت بگمو نتونستمو بهت بگم...
اخرین روزی که حرف زدیم میخواستم بهت بگم تو عزیزی برام نه دوست نه برادر نه هیچ چیز دیگه،بلکه تو عین خودم بودی در اونحد عزیز بودی...
با وجود اینکه ندیده بودمت اما اونقدر عاشقت بودم که غمت برام عذاب بود،وقتی می خندیدی تموم غمامو فراموش می کردم و برای چن لحظه آرامش پیدا می کردم...
میخواستم بگم اگه نباشی کار دنیا لنگه کار منم لنگه،وجودت برای من امید زندگیه حتی از دور...
من بعد سه سال هر روز به تو فکر کردم هر روز بیشتر دلتنگ شدم،دلتنگ صدای قشنگت خنده های قشنگت...
الهی من قربون تو برم ای کاش همه درد و غمت برا من باشه فقط تو شاد باش و بخند...
ای کاش فرصت اینو داشتم که بازم با توی عزیزم حرف بزنم،ای کاش میدونستی من زنده ام چون تو زنده ای...