سلام من اینقد اینجا گلایه نوشتم خودمم خسته شدم ولی واقعا ادمی نیستم که بشینم پای درددل با کسی اینجام چون کسی منو نمیشناسه از بدبختیام میگم
دو روز پیش سر ی موضوع الکی مامانم حلو عروسمون جبهه گرفت شروع کرد داد و بیداد و پرخاشگری و قهر
اینا هم بگم من تا بخواید زود رنجم زودم عصبی میشم ولی تا دلتون بخوادم لارجم دل رحمم و مهربون تا کسی ازارم نده کار به کسی ندارم
خلاصه از اون روز عروسمون از خدا خواسته پشت مامانم دراومده با من قهر کرده و از قضیه داره سو استفاده میکنه
مامانمم جلو من نازش میکشه و تا بخواید با کاراش دلمو میشکنه
کلا خیلی به عروس بها میده تا دختراش پدرمم بهترین زندگی امکانات بهشون داده و خیلی چیزام به اسمشون کرده
من با اینکه ی چندرغاز درامد دارم ولی جدا شدم از همسرم با اینا زندگی میکنم ولی خیلی ازارم میدن با رفتاراشون جز غذا هم من هیچ خرجی براشون ندارم
با این پولمم خیلی برای مادرم کادو میخرم ولی اون موقع دعوا اینجوری عروس بغل میکنه با بدترین شکل ممکن با من رفتار میکنه حتی امرکزم صاش زدم ی جوری نگاه میکرد انگار دشمنشم من واقعا ناراحتم نمیتونم نادیده بگیرم. چیزیم نگفتم سکوت مطلق به حدی منو از بابام ترسوندن اگه حقم با من باشه الکی صداش بلند میکنه بابام بشنوه بیاد به جونم بیافته بخاطر همین سکوت میکنم که برام دردسر درست نکنه بخدا موندم چی بهش بگم رفتاراش ازارم میده بعد اشتیم میکنیم ی جور رفتار مبکنه انگار اتفاقی نیفتاده بدهکارم میشم