دوستم که در شرف طلاقه تو روستاست دیشب پیام داد دو ساعت منو بیار شهرتون با دوس پسرم بگردم طهر بیار خونمون منم پاشدم ۴۰ دیقه راهه رفتم اوردم دوباره برگردوندم نزدیک روستا ننه اش زنگزد فلان فلان شده بیا برادرات میکشن دیدن که از روستا با فلانی (من) رفتی دیگه منم باهاش رفتم خونشون با برادراش درگیر شدیم و زنداداشاش اون یکی دوستم که خاله اینم بود بهش گفتن حق نداره این (من)بیاد روستا خودم خودمو بدبین کردم بعد منم امار اون پسره رو که دیدم به خالش گفتم نگو با داماد این بوده که اونا هم در شرف طلاقن