سلام چندسال پیش. با پسر یتیمی ازدواج کردم و مادرش اومد پیش ما و قرار شد تا اخر عمر با ما زندگی کنه
با وجود بچه هنوز ازدواج پسرش نپذیرفته و دوست داره همیشه خودش باشه و پسرش و منی نباشم و هر روز میگه برو خونه ماهت دوماه بمون دیگه اخرش زدم به سیم اخر و اومدم خونه مامانم درحالی بچم و خودم اینجا در حال عذابیم
خانواده خوبی ندارم ، حتی مادرمم خونه و زندگی خوبی نداره
شوهرم طرف مادرشه و هیچوقت طرفداری منو نکرده
میدونم خیلی وقت پیش باید جدا میشدم اما الان واقعا تصمیمم جدیه چون دیگه بریدم اما از بعد طلاق میترسم
چیکار کنم