من مدتی شک کرده بودم مادرشوهرم تو غذای ما
دعا میریزه چون زیاد باهاشون رفت و آمد نداریم
گاهی که میریم تا از خونه مادرشوهرم میایم
بی دلیل دعوامون میشه
این سری ما رو دعوت کردن حلیم
ما رفتیم شوهرم بعدش حالش بد شد
گفت احساس سنگینی و کسلی میکنم
بعدش یهو دیوونه میشد میگفت میخوام از
این خونه برم میخوام طلاقت بدم
صبح نمیتونست از جاش بلند بشه میگفت
احساس سنگینی بدی دارم نمیدونم چرا یه جوری ام
بهش گفتم احتمالا دعا دادن بهت
گفت راست میگی هر سری میریم اونجا غذا میخوریم
این حالتی میشم
دوستان من چیکار کنم