امشب وقت مشاوره داشتیم من دوبار فقط یارورو دیدم و بنده خدا ب ظاهر ادم خوبی بود و تونست کمک کنه ولی شناخت‌کامل ندارم یبار یکجایی یود ک خودش بود ساعت ۷ونیم تا ۹ دومیش ک امشب بود تو یه محله خیلی خلوت و پست ک تو یه کوچه ای ک تاریک بود نوشته بود موسسه.. در زدیم در از پشت قفل بود و انگار با زنجیر بسته بودنش درو بار کردن یه آقایی بود ک شلوار کردی پوشیده بود و هیکلی بود و و فک کنم‌کمپ بود یه مردیم اونور دم در وایستاده بود خب منم تا دیدمشون ترسیدم گفتم ب شوهرم ک بریم..من یه زن این وقت شب تو یه کوچه تاریک یه جایی ک کلی مرد بود و فکنم معتاد بودن چطور میموندم ...شوهرم عصبانی شد و خیلی دعوا کرد گف کلی مشکل داریم من خیلی ترسیدم اتفاقی برامون بیوفته ولی شوهرم درک نکرد من قضاوت نمیکنم ولی چیزایی ک تو ذهنم ردشد و با این حال شوهرم درکم نمبکنه عذابم میده🙂💔
درکت می کنم اسی
مگه. شوهرت پیشت نبود؟
مگه با شوهرت نبودی ؟؟؟
بهش نگفتی میترسی؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
