ما با زنداییمون خیلی خیلی صمیمی ایم حتی مامانمم خیلی دوسش داره اندازه خواهرش
اونا مشهدن ما تهران بعد ۲ سال رفتیم مشهد خونه زنداییم روز دوم آب دوغ خیار داشتیم 😐😐😐
بعد شبش رفتیم روضه اش دادن با چلو مرغ
منم ب زنداییم گفتم دیدی زندایی تازه اش و جلو مرغ خوردم سیر شدم آب دوغ خیار اصن غذا نیست با خنده گفتم
بعد زنداییم گفت تو شکم پرستی منم گفتم بحث شکم نیس بحث احترامه
البته دعوا نکردیم با خنده گفتیم اینارو