چند ساله از بچگیم طلاق گرفته بعدش یه مرد مخشو زد رفت ازدواج کرد به خانوادش نگفت بعدشم ناپدریه کلی بلا سرم اورد
فکر کن هربلایی سر یه دختر بیاد
مامانم قرص اعصاب نخوره دیوونس یعنی بعد اونهمه سختی از خونه اون مرد که دوتا بچه بزرگ داشت اومدیم خونه خودمون و جدا شدیم
بعدش اومد با داداشش شریک شد خونه بخره با اینکه همه گفتن نابودت میکنه این داداش
نه پول داره نه روحیه میزاره داشته باشم
سر چت با چندتا پسر هم داره منو محدود میکنه و جنگ و دعوا و خوردم میکنه میگه خرابم
حتی منی که تو گوشی ی خودش اینستا دارم
بعدش الان اومده از همون ناپدری باردار شده
من دیگ تمام شدم