من و مامانم باهم شهر دیگ زندگی میکنیم
مامانم ده سالی با مردی بود ک خانوادش با ازدواجشون مخالف بودن چون دختر بزرگ داشت.
حالا خود پسرشون هم یه بار طلاق گرفته بود.
خیلی عاشقش بود قرار بود هر موقع شرایط برا اون مرتیکه خر فراهم شد و خانوادش کوتاه اومدن ازدواجشونو رسمی کنن
ولی یه بار ک گوشیشو میبینه و چک میکنه میفهمه مرده با چن تا زن بی سرپرست دیگ هم ارتباط داشته و کارش همونه😐
اینهمه با مادر ساده و معصوم من بازی احساسی کرد اخرشم ک مامانمم این موضوع رو فهمید زد زیر همه چیز. درصورتی ک اوایل اون ول نمیکرد و همش ادای عاسق پیشه ها رو در میاورد
مامانم دیگ اون ادم سابق نیس افسردگی شدید گرفته دارو مصرف میکنه فکری شده همش دعا میکنه خدایا مرگمو برسون. امروز بهم میگف اگ من نباشم تو چیکار میکنی؟ خیلیییییی دردناکه برام نمیدونم باید چ غلطی بکنم دلم میخواد برم تلافی کنم
برم بهش پیام بدم فحش خانوادشو بدم باز میترسم بره خبر بده مامانم
خیلیییی تو شرایط دردناک و ناراحت کننده ای هستم. دلم میخواد چاری بکنم ولی هیچییییی از دستم بر نمیاد 😞