سلام دوستان واقعا از همه جا بریدم دقیقا همون جایی که فکر میکنم همه چیز درست شده یه نشونه یه حرکت بمن نشون میده که نه این خبر ها هم نیست
مادر و پدر من باهم فامیل هستند دخترعمه پسر دایی هستن و شوهر عمه من عموی مادرم هم میشه
تقریبا دی ماه دو سال پیش پدربزرگ پدری من فوت شد و آبان ماه یکسال بعدش هم شوهر عمم(که عموی مادرم هم میشه)ما اون موقع ماشین نداشتیم شهرستان زندگی میکنیم
عمم و بابام سر ارث و میراث پدری باهم به مشکل خورده بودن(تو همین گیر و دار هم بود که شوهر عمم فوت شد)تو مراسم هفتم شوهر عمم پسر عمم به همه ی دوستاش یاد میده که به بابای محل نده(بخاطر همون جریان ارث) بابامم نیم ساعت مونده به آخر مراسم مامانمو صدا میکنه و به زور از مراسم میبرتش
منو شوهرمو پسرمم که مراسم تموم شده بود موندیم تو سرما تا بالاخره خالم اومد و ما سوار ماشین اون شدیم و ما به زور برد خونش چون شوهرم اصرار داشت برگردیم شهرستان بابام حتی زنگ نزد ببینه ما کجاییم چرا نرفتیم خونشون شوهرمم از اون روز گفت من دیگه هیچ وقت خونه بابات نمی رم و همین کار رو هم کرد تا اینکه عید پارسال از بس که من مریض شدم(ناراحتی اعصاب)با گریه و زاری شوهرم راضی شد با بابام آشتی کنه اما دیشب دوباره گفت تو منو مجبور کردی مطمئن باش این کارت رو رابطه من با تو تأثیر میذاره تروخدا منو راهنمایی کنید بخدا دارم دق میکنم هر وقت از هر جا ناراحت میشه به پدرم فحش میده و این جریان رو میگه