موقع جنگ منو دختر داییم در تماس بودیم قبلشم بیرون میرفتیم همش
جنگ شد گفتم تهران تخلیه و این داستانا
خانواده ما و داییم رفتیم شهرستان خونه مامانبزرگ
نگم که چه وضع افتضاحی بود
مشکل از اینجا شروع شد داییم بیمارگونه نوه شو دوست داشت یا به لج ما میرفت میومد نوه خودشوصدا میکرد میخابوند بهش غذا میداد ینی تو اون سه روز ما نشسته بودیم فقط داشتن به روتین اون نوه رسیدگی میکردن با دختر منم کارنداشتن اصلا
منم با نوه اونا
حالا شاکیه چرا بچه اونارو صدا نکردیم داییم بزور بغل میکرد بچه رو میکرد تو چشم من شوهرم بابام که صداش کنیم
ینی میگفتن ما کارمون قربون صدقه این رفتنه شمام همش صداش کنین چرا ساکتین😂
خلاصه که از وقتی اومدیم اصلا از هم خبرنگرفتیم
دیشب یه پیام داد من گرم جوابش دادم دیدم خیلی سرد داره جواب میده الان چیکارکنم کات کنم؟