2777
2789
عنوان

داستان زندگیم

| مشاهده متن کامل بحث + 1510 بازدید | 99 پست
بعد از رفتن مامانم کارم شده بود گریه یه روز بابام اومد تهران دوساعت نشست با شوهرم حرف زد گفت مرد باش ...

بلانسبتت گوه خورده میزدی مرتیکه خرو همینکارارو میکنید فکرمیکنن خبریه بخدا نتونستی با دست بزنی با گلدون بزن با هرچی دم دستته نزن ک بمیره ولی مث خودش شو نزار انقد سواری بگیره

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوبی شوهرت چیه پس😑

اینه که تلاش میکنه برا زندگی سر کارش خیلی سفت و سخت کار میکنه تنبل نیست محبت کلامی داره خیلی زیاد محبت داره خیلی میگه عاشقمه ولی وقتی عصبی میشه انگار جنون میگیره یهو میریزه بهم هرکاری میکنه بعدش پشیمون میشه میاد دستامو پاهامو میبوسه میگه غلط کردم گوه خوردم نفهمی کردم تو ببخش

اینه که تلاش میکنه برا زندگی سر کارش خیلی سفت و سخت کار میکنه تنبل نیست محبت کلامی داره خیلی زیاد مح ...

نوشدارو بعد از مرگ سهراب..   

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه

یه روز که طبق معمول خیلی خیلی الکی زد تو دهنم داشتم به بچم غذا میداد بشقابش دستم بود کوبیدم تو زمین گفتم گوه تو این زندگی که من همش باید کتک بخورم اونم سرمو گرفت برد قسمت سرامیک خونه چند بار کوبید تو زمین بعد غذای ریخته شده رو زمینو جمع کرد مالید تو سرو صورتم

پاشدم فرار کردم تو اتاق اومد پشت سرم دوباره سرمو کوبید تو دیوار گفت تو غلط میکنی منو بزنی گلومو گرف گفت چه حرف زشتی بود زدی چون تاحالا این بدترین چیزی بود که گفته بودم گلومو گرفت گفت بگو غلط کردم مگفتم فشار داد نفسم رفت چشمام سیاهی رفت ولی نگفتم غلط کردم تا ولم کرد بعد برد تو حموم آب سرد روم باز کردم غذاهارو شست

اومدم زنگ بزنم بابام گوشیمو قایم کرد درو روم قفل کرد

اون روزم مثل همه کتک خوردنای قبلی خرم کرد گفت ببخشید دیگه تکرار نمیکنم منم بخشیدم

زندگی به همین منوال ادامه داشت تا روز جنگ اسرائیل برادر من سر صف نونوایی یه حرف سیاسی زده بود بازداشت شده بود ماهم بخاطر بمب و اینا اومدیم شهرمون

اون که طبق معمول رفت خونه پدرش من موندم پیش پدرم اینا مامانم حالش بد بود گریه میکرد منم خیلی استرس داشتم ناراحت بودیم

جنگ که بعد از 12 روز تموم شد اون برگشت تهران من نرفتم گفتم تا برادرم آزاد بشه و دقیقا بعد از 17 روز زندان آزاد شد من خوشحال زنگ زدم شوهرم که ازاد شده بابام میخواد گوسفند بخره بیا سرشو ببر چون شوهرم سر حیوون میبره گفت باشه داداشم ظهر آزاد شد شوهرم عصر اینجا بود همون روز یکی از فامیلامون فوت شد بابام رفت فاتحه داداشمم دوستاش از تهران اومده بودن ببیننش گفت یه ساعت میرمو میام ما تنها بودیم بچم خواب بود

به شوهرم گفتم بیام باهم بریم آتلیه من عکس عروسی بگیرم چون هنوز عکسای عروسیمو نگرفته بودم تو هارد بودن

رفتیم تو کوچه گوشیش زنگ خورد پدرش بود گفت پاشو بیا اینجا خیلی عصبی شدم گوشیو قطع کرد دعوامون شد گفتم چرا زنگ میزنه نمیدونه من 15 روزه دارم برا داداشم گریه میکنم اونم میگفت حالا داداشت کو مگه ولت نکرده رفته بابات کو مگه نرفت فاتحه گوسفندتون کو گفتم همه میان صبح میخریم ولی اعصابش خراب بود... من دیگه مثل همیشه سکوت کردم ولی ول نمیکرد هی حرف میزد یهو شالمو دراورد پیچون دور گردنم خفم کنه گفتم بکشم راحتم کن تو روح و روان منو کشتی یه جون مونده اونم بگیر اصلا ازت نمیترسم انقدر کتک خوردم پوستم کلفته

دیگه نفهمیدم چی شد فقط تو سر و صورتم میخورد نمیدونم مشت بود یا هرچی ولی دهنم و دماغم بی حس شدن اصلا حسشون نمیکردم

خوب که کتک زد بعد شروع کرد خودشو زد من فقط گریه میکردم نفرینش میکردم گفتم ببرم بذار در خونمون تا یه ساعت الکی چرخید ولی آخرش اومد شانسش گرفت مامانم تنها بود داداشم نبود که بزنش... منو گذاشت مامانم کمی جیغ و داد کرد سرش اونم گفت زدم خوب کردم استخوناشم میشکنم و رفت


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  22 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش