خاله مامانم با عموی مامانم ازدواج کردن هر سال نذری دارن ما مبریم گوشتا رو ریش میکنیم
من سه ساله نرفتم میرم سمت شوهرم.اخرین بار نه ماهه حامله بودم حین ریش کردن یکم گوشت خوردم جاری خالم که میشه زنعموی مامانم هی میگف اومدی گوشت بخوری دلی از عزا دراری هیچی نگفتم
بعد سه سال عموی مامانم دراومده به پدربزرگم گفته خوبه فلانی نمیاد خیلی گوشت میخورد😐
پدربزرگمم هبچب نگفته میگه دهنم قفل شد نتونستم جواب برادرمو بدم
دلم میخواد زنگ بزنم به فحش بکشمش
چون اصلا گوشتارو اون نخریده خالم و عموم خریدن ربطی به اون نداشت