چند نفر از اطرافیان با عشق و عاشقی ازدواج کردن
یکی دوتاشون هم با مخالفت شدید خانواده هر دو طرف روبرو شدن
اما با پافشاری و وساطت اطرافیان وصلت صورت گرفت ....
دو سه تاشون جدا شدن ....
چنتا هم از ناچاری دارن ادامه میدن...
یکیشون که از همه درد آورتر بود
خانمی بود که دوتا بچه داشت
زندگی خوب و همسر سربه راه و خانواده دوستی هم داشت
اما خانمه میگفت من با عشق ازدواج نکردم و از این بابت ناراحت بود
همسرش هم از لحاظ خانوادگی و ظاهری خیییییلی از خودش بهتر بود. قد بلند،چشم رنگی و بور،با خانواده ای به نام...
دوتا بچه ها هم کاملا به همسرش رفتن ...
خانم وقتی دید همه زندگی رو همسر بهش سپرده
حتی حقوقش رو هم به حسابش میریزه
رفت دنبال عشق و عاشقی
دوست شد با پسر مجردی که از خودش هم کوچیکتر بود
موقعیت خانوادگی و اجتماعی خیلی پایینی هم داشت
برای پسر ماشین خریده بود
همش گشت و گذار با هزینه خودش
کم کم همه متوجه شدن
و یک آبروریزی بزرگ اتفاق افتاد
همسر این خانم طلاقش داد
بچه ها رو هم برد
چون مدرک داشت ،حتی فیلم....
قانون حق رو به مرد داد....
پسره اول قبول نمیکرد با خانم ازدواج کنه
اما بعد از کش مکش و کلی گرفتاری رفتن زیر یک سقف
همسر خانم که آبروش رفته بود مهاجرت کرد
اما متاسفانه سکته کرد و از دنیا رفت....
بچه ها رو قانون داد به مادرشون
الان این خانم زندگی به شدت سختی داره
خانواده پسر که چشم دیدنش رو ندارن و به عنوان عروس قبولش نکردن
پسر هم چشم و گوشش می جنبه متاسفانه
خانم کار میکنه صبح تا شب
که بتونه کرایه خونه بده و خرج پسر و بچه ها
پسر بیکار هست
هر وقت دلش بخواد میره استنپ