منو پسرم چندساعت وایسادیم ابجیمو بچشم بودن شامم نداشتیم از ۹ زدیم بیرون زنجیر زنی که تموم شد وایسادیم تو صف دیگه پاهامون داشت میشکست آخر فقط بمنو ابجیم دادن خورد تو ذوق پسرم چون خیلی دوس داشت خودشم بگیره . ساعت ۱۲ونیم بود اومدیم خونه غذا خوردیم الان ابجیم میگه دیگه من نمیام اونجا وایسم بچه ها کلافه میشن
به خیلیام نرسید دلم سوخت گفتم اینهمه وایسی آخرشم هیچی