شبتون بخیر بچه ها میخوام ی ذره درد دل کنم لطفا اگه جایی حس کردید اشتباه کردم هم بهم گوش زد کنید محترمانه فقططططططط
من عروس ی خانواده تک پسر شدم وقتی اومدن خاستگاری من قبلا ی نامزدی ناموفق داشتم ک سر دروغ جدا شده بودم تو دوره عقد خانواده همسر فعلیم از کل ماجرا جدایی من با خبر بودن،اولین حرفی هم ک وقتی مامان و آبجیش اومدن مامانم بهشون گف این بود ک شما در جریانید پس لزومی نداره توضییح بدم ... ما از لحاظ مالی خ تفاوت داشتیم با هم پدر من وضع مالی ب مراتب بهتری داشت ک همش هم حس میکنم میتونه علت خاستگاری بوده باشه این حس به خاطر رفتاراشون ایجاد شده،اصلا این خونواده خ با اینی ک الان رو ب رو هستم فرق داره یعنی قضییه قبل و بعد عقد خ با هم فرق کرد،ی خونه دو طبقه داشتن ک طبقه بالا صد متر بود و پایین پنجاه متر ،تو خاستکاری مادرش گف بالا پایین رو خودت انتخاب کن اینو چند بار گف جلو همه خود همسرم هم ک گف نه بالا بهتره بالا رو انتخاب کن و بعد اینکه ی مقدار قضییه جدی شد گفتن بیاید خونه رو ببینید پسند میکنید بعد مامان من خودش تنها ب بهونه مهمونی رف اومد گف صد متره طبقه بالا بد نبود خیلی،آخه خونه پدر خودم بزرگه خودشون اولش فکر نمیکردن من ب صد متر جا هم راضی بشم خلاصه وقت عقد شد همسرم ب من گف لطفا مدارا کن منم هیچی نخریدم جز ی روسری و ی پیرهن و حلقه،شوهرم گف مهمونیه بزرگی نیس آرایشگاه نرو منم ساده گفتم باشه پشت همه این درخواستا هم دلیلش این بود ک پولامون بمونه تلویزیون بخریم بعد مراسم،تو مراسم دیدم خواهراش رفتن آرایشگاه و...خدایی باز چیزی نگفتم بعد مراسم گفتم بذار بگم بریم تلویزیون بخریم بهش گفتم ک برگشت بهم گف پولی نمونده همش سر مراسم خرج شد،خلاصه بحثمون شد ک چهار تومن چی خریدی دیدم بله چ چیزا نخریده لباس مامانش و خواهراش آرایشگاه خواهراش همه مهمونا رو شام دادن با این پول