شماهم باهاش برو بگو تنهایی میترسم ی مدت باهم پیش مامانت بمونیم تا عادت کنه و واسش عادی بشه.... ب مامانش بگو بره باشگاه ی دوتا دوست پیدا کنه دست از سر شما بکشه... اگه پیشنهاد داد بیاد پیش شما بگو بخاطر خود مامانت قبول نمیکنم دوست ندارم ی روزی اگه از حایی خسته بودیم و سرحال نبودیم ب خودش بگیره و‌حرمتش از بین بره..... جوری باهاشون برخورد کن متوجه بشن ک جایگاهش فقط مادره و اولویت همسره ن مادر....اگه خواهری کس و کاری داره بگو شماهام کمک کنین سرگرم شه شوهرم بنده خدا خیلی نگران مامانشه ب حدی ک میره خیلی شبا پیشش میخوابه.... پیشاپیش از خدا برات قدرت صبر و تحمل طلب میکنم....
من چشم هام عمل کرده بودم خیلی حالم بد بود ۵ روز رفتم خونه بابام موندم مادرشوهرم پاشد اومد خونمون که من مجبور شم برگردم گفت پسرم تنهاست گناه داره بیا خونه ی خودت.
بعد برای خودشون اینجوری میکنن😔
۵۰ درصد قضیه سطح شعوره درست
اما وقتی فکرشو بکنی میبینی دور از جون زنی که توی ۵۶ سالگش شوهرش و از دست میده یعنی هنوز جوونه خیلی سخته تنهایی حالا بعضی زنها مستقلم ولی بعضیا از اول کاراشون و شوهر و دیگران براشون انجام دادن و ناخوداگاه توی سن بالا آدما احتیاج به همدم دارن
عزیزم سن مامانش کم نیست ک تنها بمونه بترسه ادم زن جوونشو ک شب تنها نمیذاره بره جلوشون در بیا حتی شده بایه بزرگتر ک شوهرت یا مادرشوهرت ازش حساب میبرن درمیون بذار ک باهاشون صحبت کنه اخه مگه بچس ک شوهرت اینجور چسبیده بهش
بنظرم،اول تا اخر همه تنها میشن نباید انتظار داشت بقیه از کار و زندگیشون بزنن. البته نه اینکه سر نزنه ادم ، سر بزنه، هوای طرف رو داشته باشه ، کمکش کنه اگه مریض شد پیشش بمونه ولی سر زندگی خودش باشه . حد و مرزها استقلال زندگی ها از بین نره.
اره ولی هی پامیشه انجام میده چندتا کارو همزمان شروع میکنه بعد میشینه یه گوشه میگه فشارم رفت بالا زانوم درد گرفت حالم بده که من مجبور شم اون چندتا کارو تموم کنم مثلا تو یه روز چند کیلو سبزی گرفت پاک کنه سرخ کنه ، توت فرنگی گرفت مربا درست کنه غذا بپزه خونه رو جارو کنه. همه رو شروع کرد بعد گفت حالم بده نشست من مجبور شدم همه رو انجام بدم انقدر خسته شدم شب اومدم خونه ی خودم مریض شدم
بروبهش بگو. رک بگو جلو همه مادر جون من چشمام عمل کردم خونه پدرم بودم بوی غذا برام بد بودی یکی باید حواسش بهم می‌بود خودت که ازم پرستاری نکردی اومدی گفتی پسرت تنهاس حالا مگه من تنها نیستم. از اولم بهشون بگو نه خوشم میاد زیاتر رم نه زیاد بیاد که عادت بشه. به شوهرت بگو ببره مسجد و اینا ثبت نامش کنه و مسافرت بره کهبندال شما نباشه
