من شاغل بودنمو دوست دارم
اما از وقتی تجربه کسب کردم فهمیدم بازار کار چقدر کثیفه
اون اوایل میگفتم یه روز یکی دست منو شاغلم کرد
یه روزم من دست یکیو میگیرم کمکش میکنم
چقدر دوستانه رفتم جلو
و چه بلایی سرم اومد
نمیدونستم همکارا رفاقت منو پای احمق بودنم میزارن و کارای منو به اسم خودشون ثبت میکنن تا پول بیشتری بگیرن
حالا فهمیدم گرگن و لقمه از دهن همکارشون میکشن بیرون...
چند وقت پیش که رفتم سرکار لباسا برش خورده و اماده چرخ شدن بود
به پیر زن همکار گفتم واسه فلانی کار نگه دار که چرخ کنه اون عصری میاد بیکار نباشه
پیر زن خودخواه گفت برام مهم نیست من باید پول دربیارم
و تمام لباس های اسونو از سبد برداشت تا خودش چرخ کنه
این رفتارها بارها تکرار شد
تا اینکه فهمیدم امروز هم با یکی دیکه از همکارا همین کار رو کرده
لباسی که روی چرخ همکار گذاشته بودم تا اون بدوزه
در واقع روزی اون بنده خدا بود
پیر زن غر غرو خودخواه بدون اینکه به من اطلاع بده یواشکی برداشته و دوخته
من فهمیدم
گفتم پس این بنده خدا الان میاد چی بدوزه
گفت مهم نیست
تو به من کار برسون!!
چند وقته دارم فکر میکنم دنیا با وجود امثال این ادم ها چقدر زشت شده
خدا روزی رسونه
روزیتو از خدا بگیر نه از من ای پیر زن