ما وقتی اومدیم این خونه همسایمون یه خانم سن بالا که با واکر راه میرفت بود بعد یه روز به همسرم گفت داری میری پایین بی زحمت آشغال های منم ببر ، ما خم گفتیم عیب نداره پیره بعد کم کم نونش ما میخریدیم لیست خرید میداد لیست دارو میداد یه شب حالش بد شد شوهرم برد بیمارستان تا ۲ نصف شب اونجا بود هرچی میگفتن بچه هات کجان میگفت کسی رو ندارم ، بعد فهمیدیم با بچه هاش قهر بوده الان آشتی کردن میان خونش ، اما هنوزم واسه کاراش زنگ میزد به ما ،چند بار درخواست پول کرد ، دیگه شوهرم گفت اصلا جوابش نده ، منم بعد چند بار جواب سر بالا دادن دیدم ول نمیکنه گفتم شوهرم دوست نداره زیاد با همسایه ها قاطی بشم ، از اون روز به بعد دیگه زنگ نمیزنه ، اما خیلی عذاب وجدان گرفتم ، من خودم بچه ام کوچیکه شهر غریب دست تنهام کارمندم ، واقعا فرصت رسیدگی به یه نفر دیگه رو ندارم، به نظرتون اشتباه کردم؟