خواب دیدم شوهرم کف اتاق خوابمون دراز کشیده بهش گفتم بیا رو تخت بخوابیم دیگه شبه. بعد یهو اون شروع کرد به خندیدن، بلند بلند بی علت می خندید.
منم گفتم آخه این هر شب خسته بود خوابش میومد چرا الان می خنده. چند روز بعد مغزش قاطی کرد و همش می خندید و کسی نمی تونست کنترلش کنه. توی خواب دیدم بیچاره بابام هر دری رو میزنه تا شوهرم خوب بشه. بعدش دکترا گفتن خوب نمیشه و مغزش نابود شده تا آخر عمر مثل دیوانه ها قراره باشه.
بعدشم گفتن یه نفر توی چاییش کلی شیشه ریخته واسه دشمنی. و اون مواد مغزشو نابود کرده.
این خواب تعبیرش چیه؟ یعنی خیلیا باهامون دشمنی دارن؟