خانوادهام خیلی سمی هستند بخاطر اون ها مجبور شدم از ازدواج کنم یه شهر دیگه تا فرار کنم و الانم بعد از یه بچه قهرم با همسرم .. تقصیر من نیست همیرم خلاصه الان خیلی وقته بچمو ندیدمش خانواده ام میگن برو اما اون زندگی نیست ...و الانم دارم حسابداری میخونم و از اخر هفته تدریس زبان مادرم فشار میاره و میرم اتاق خواهرام میگن لامپ خاموش کن دوازده شب که ما رفتیم بیرون بخون و تدریس انلاین کن ..خسته شدم دلم از همه چیز خسته شده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حمایتگر نداشتم و پول و حتی خانواده خیلی سختگیرانه و شکنجه روانی
من ترجیحا اینه برم راهبه بشم یه کشور دیگه اما ازدواج نکنم
میتونستی بورسیه بشی الان بورسیه کره جنوبی ژاپن برای لیسانس و خیلی از کشورا برای فوق و دکترا بورسیه میدن یا مثلا آرژانتین تحصیل رایگانه کسی که بخواد راهش رو پیدا میکنه کسی که نخواد بهانه رو