بابام یه کارگر داره و دخترش۱۷ سالشه چندروز اومده بودن کار کنن ماهم رفته بودیم اونجا منو دخترش خیلی صمیمی شده بودیم دیروز منو دختره نشسته بودیم مامانم به دختره گفت میشه عکس داداشتو ببینم اینم گوشیشو داد دست مامانم که عکسو نگا کنه گوشی دختره هنگ کرد رفت رو پیام های اون و بابام واقعا باورم نمیشه دختره با بابام رابطه داشته مامانم رفت اتاق عکس چتارو گرفت با گوشیش اومد تو پذیرایی به دختره فش داد پیاماشونو خوندم انقد چیزای ناجور گفته بودن دختره انکار میکرد ولی اعصابم خراب شد سمتش حمله کردم موهاشو گرفتم حالم خیلی بد بود دستو پام میلرزیدن مامانم قیامت به پا کرد رفت به بابای دختره گفت باباش خیلی کتش زد عموم هرچی از دهنش درآمد به بابام گفت حالا منو مامانم اومدیم اونیکی خونمون