من دیشب خیلی خوابم میومد بعد خواهر عقده ایم که مثل بچه هست سنشم زیادع با گوشی بازی میکرد نشسته بود تکیه داده بود به تخت من نورش صاف تو چشم بود هزاربار گفتم ببند اینو میگفت دلم نمیخاد دوست ندارم کلا ادم تز خود متشکر و گوهیه من از روز اول باهاش بحث داشتم ازش بدم میومد
کلا بار اولش نیست هرشب نور گوشی باز میکنه نمیزاره بخوابم ولی وقتی خودش خوابه مامانم اگه یع صدا کوچیک بیاد مامانم خودشو میکشه میگه بیدارش نکنید
هر دفعه میگم نور اون بیصاحابو ببند میگه دلم نمیخاد دوست ندارم انگار عقدع داره
منم بلند شدم انقدر جیغ زدم همه پریدن بالا همو کتک زدیم😂واقعا دلم میخاد خفش کنم
رفته بود دانشگاه چن ماه خداشاهده روحم اروم بود میگفتم کاش نیاد دیگه شبو روز دعا میکردم نیاد متاسفانه اومد ارامشمو گرفت باز