آقا من ی پسرخاله دارم ی ۶ سالی ازم بزرگتره.اینا هرسال تابستون میان خونه مادربزرگم اینا.
خالمم ک مامانش بشه خیلی زن حساسیه از ایناس ک خیلی حواسش ب بچهاش هست و زبونشم تیزه.
پسر خالم ی پسر چشم رنگی سبز و بوره با قد بلند و شوخه.ک خب خیلی سعی میکرد دور و بر من باشه یا باهام حرف بزنه یا یچی تعریف میکرد نگاه میکرد ببینه من میخندم یا نه.خب نوه دختری بزرگ هم من بودم و بغیر من همه دختر خاله ها بچه بودن...
منم خب خیلی باهاش معذب و سرسنگین بودم..هروقت میومد کنارم مامانم اخم میکرد بهم ک بیا اینور.خودمم خیلی معتقد بودم نامحرمه نباید باهاش حرف بزنم
یبار تو حیاط مامانبزرگم بودم دم ظهر بود دیدم اومد باخنده گفت فلانی(اسمم)خانوم تحویل نمیگیری مارو..
منم بدم اومد ک اینجوری بهم گفت..
اون موقع من کلاس هفتم راهنمایی یعنی ۱۳ سالم بود.سر ظهرم بود رفتم داخل دیدم پسرخالم موبایلشو زده بود تو سالن خونه مامانبزرگم اینا تو شارژ. خودشم یه اتاق دیگ بود داشت شیک و پیک میکرد بره بیرون.ک یهو موبایلش شروع کرد زنگ خوردن.خالمم نشسته بود خودش سریع ب من گفت پاشو ببین کیه به حسین زنگ زده.منم نگا کردم دیدم ی شمارست ولی اسم نداره زیرش اسم کشورو ک تو موبایلا مینویسه ایران نوشته بود؛؛منم گفتم خاله ایرانه😂😂😂وایییی نگم براتون پسر خالم ک اومد این اتاق خالم ی گیری بهش داده بود ک حسین ایران کیه به تو زنگ میزنه😂😂😂😂آیییییی انقد خندیدم دلم خنک شد خالمو انداختم ب جونش