من میگم فرهاد خیلیا میگن قباد اما قباد خودخواه بود شهرزاد رو اذیت کرد و اینکه جنس فرهاد و شهرزاد شبیه هم بود دنیاشون نزدیک بود اما شهرزاد مجبور بود قباد رو اصلاح کنه همش و اینکه قباد چون تو زندگی عادیش هیچ کس بهش محل نذاشته بود تا یک آدم نرمال مثل شهرزاد رو دید که برای بقیه احترام قاعل هست جذبش شد اگه دورش پر بود از آدم هایی که بهش احترام میذاشتن و دوسش داشتن شاید عاشق شهرزاد نمیشد اصلا و اینکه قباد قبل مرگ بزرگ اقا از دست زورگویی هاش عاصی بود اما وقتی خودش به اون جایگاه رسید همون رفتار هارو داشت حتی بدتر قباد قبلا زورش نمیرسید که بخواد بدی کنه به کسی اما تواناییش رو داشت!!!
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…