همسرم گفت بعد ازدواج

یا جوری محبت کن بهش که خدایی نکرده اشتباه برداشت نکنه خدایی نکرده شاید همسرت جنبه ش رو نداشته باشه باور کن من همسر خودمم زیادی بهش محبت کنم برعکس نتیجه میگیرم به موقع و با زبون نرم و آرام 

همین الان باهاش تماس بگیریا یه پیام براش بزار بهش امید بده بهش اقتدار بده بگو تو سایه سرمی کوه پشتمی همه امیدمی می‌خوام کنارت خانومی کنم 

بعد بهش بگو پدر مادرمون پیغمبر زاده هم باشند باز بخاطر تفاوت افکار بخاطر حتی دوست داشتن بعضی وقتا یه چیزی میگن کاری میکنن باعث اختلاف بین ما میشه بگو من دوست دارم لباس راحت بپوشم تو خونمون دوست دارم از در میای با امید و پر از حس خوب بیای برات آشپزی کنم دونفره هامونو دوست دارم 

بگو دوست ندارم اول زندگی به مشکل بربخوریم به هیچ قیمتی نزار ببرت خونه مادر شوهر اگه رفتی دور زندگیتو خط بکش 

نهایتا میتونی با یه مشاور صحبت کنی

والا میتونست بگه

عزیزم وضعیت اینجوریه ممکنه چند سال اول یه مقداری اذیت بشیم. ولی تلاش میکنم که بهتر بشه.

نه اینکه اینطوری بگه. و از خودش رفع مسولیت کنه به این راحتی.

راضی نشو برید اونجا غیر این رفتارا زندگیتو دست میگیرن بینتون اختلاف میندازن دخالت میکنن بیچاره میشی بزو خونه خودت نون خشکم بخوری خودت خانم خونه خودتی کم کم پیشرفت میکنید

میدونم شرایط سخته ولی نباید بگه بریم خونه پدرم و با زنش بدرفتار کنه این درست نیس ، باید میگفت فعلا دستم نیس و سخت کار می‌کرد 

عزیزم مجبور نیستی همچین شرایطی تحمل کنی!

خرج یه زندگی فقط خوراک نیست پس لباس و آرایشگاه و... اینارو کی میخواد بده؟

پدر و مادرت چرا چیزی نمیگن؟

بنظرم بیشتر فکر کن روی این مورد تو ۱۹ سالنه اون ۳۰ سال این همه اختلاف سنی اصلا خوب نیست میتونی در آینده گزینه های بهتری داشته باشی ...

منم همینو گفتم. منم میگم اقا باید اینجوری برخورد میکرد و از خودش رفع مسولیت نمیکرد.

عه خب باید ببینی اون چطوری گفته

همین ژوری تو عصبانیت یه چیزی گفته یا از ته دلش بوده یا چی

شایدم مشکل ذیگه ای داره کسی پرش کرده یا فشار دوران عقده

والا دو لقمه نون میخوریم زهرماره

سلام عزیزم

من تک تک کامنتها رو خوندم

حتی یک نفر هم نگفته بود به حرف همسرت گوش بدی.

ولی من نظر دیگه ای دارم

چون دیدم که اغلب شهرستانها عروسها و مادرشوهرها خورد و خوراکشون یکیه

بخدا منیکه الان حدود ۱۷ ۱۶ سالی از ازدواجم گذشته از خدامه برم خونه مادرشوهرم غذامو بخورم الکی یه سفره ای جمع کنم(.حتی شده تو غذا پختنم کمک کنم ولی یکی دو وعده بریم اونجا دیکه اینکه کلا شام نهارم بیفته گردن مادرشوهرم که واقعا برام آرزوعه)من بیشتر از بعد مالی که صرفه جویی خیلی خیلی زیادی میشه بیشتر بخاطر تمییز موندن خونه ام.چون آشپزی واقعا خونرو بهم میریزه.

درسته تو تازه عروسی ماشاالله ،،آرزو داری خودت پخت پز کنی.اینم بگم کنار مادرشوهرت از تجربه های اونم استفاده میکنی و مثلا دو سه بار در هفته خودت تو خونت آشپزی کن خدا رو شکر خونه که داری به سایر ارزوهات میرسی همسرت با جنم هست که تونسته خونه بسازه.الان کمتر کسی قادره خودش سقفی بالای سرش بسازه

و اینکه اخلاق پدرشوهرت  هم که بد باشه همسرت متوجه میشه و چاره میکنه.ولی اینکه در حد ۶ ماه حتی بیشتر بری و با زبان چرب و نرم و مهربانی با مادرشوهرت یکی باشی.زندگیت خیلی جلو میفته

برو جدا خدا کمک میکنه روزی میرسه وقتی خونه جدا باشه بیشتر تلاش میکنه

هنوزم دیر نشده

واقعا زندگی با مادرشوهر خیلی سخته

بگو موقع رابطه ازم میخوای ک بچه نیستم ...