من خیلی دوستش داشتم حتی وقتی متوجه ی این بودم که حرفاش رو زورکی میزنه تا الکی خوشحالم کنه بازم ذوق میکردم به خاطر حرفاش یعنی هر چی میگفته دروغ بوده قطعا هز آدمی دیگه متوجه ی اینا میشه بعد همیشه وقتی حالش بد بود پیشش بودم حرفاشو گوش میدادم ولی هی ازم سواستفاده میکرد میدونست دلم نمیاد چیزی بهش بگم چون به اندازه ی کافی ادمای دورش باهاش بد تا میکردن این اواخر خودم نسبت بهش دلسرد شده بودم و ارتباطم رو باهاش کم کردم یک پیشنهادی رو به من داد که حقیقتا من خوشمنمی اومد یعنی نمیتونستم قبول کنم من همچین کاری رو کنم! پس گفتم نه و وقتی مخالفت من رو دید نگاه کرد منو گفت مطمئنی؟ گفتم البته من همچین کاری نمیکنم بعدش گفت آها خب باشه بعد از اونم نسبت به من بی محلی کرد منم دنبالش نرفتم دقیقا مثل خودش رفتار کردم بعد الان پیام داده خوبی؟ من خیلی دوستت داشتم و واقعا خیلی احم.ق بودم تو رو از دست دادم تو تنها کسی بودی حال منو خوب میکرد کاش پیشم بودی و یه مشت خزعبلات دیگه
حس میکنم تنهایی بهش فشار آورده که برگشته