۳۰ روز بود زایمان کرد بودم رفتم تو حموم لباسای بچمو بشورم اون اومد در حموم باز کرد دید دارم با مایع لباسشویی لباس میشورم افتابه رو پرت کرد رو زمین حموم کلی اب ریخت روم منم تازه از حموم اومده بودم گفتم چرا اینکار میکنی گف مگه نمیگم با اون نشور اومدم مامانش تو اتاق بود گفتم مامان نگاه چیکار کرد رفت تو حال ب پسرش گف چرا اینکار میکنی پسرش گف برو خونتون با خنده ب مادرش گف اونا ک رفتن بچه گریه کرد من عصبی شده بودم رفتم با پا زدم ب بالشش گفتم بیا بچه گریع میکنه براش شیر درست کن بعد باحالت عصبانیت رفت تو پذیرایی ب من گف بی لیاقت نمیتونی بچه رو نگه داری اگه مامانت و مامانم نباشن رفت دید ی قاشق شیر خشک ریخته اونجا اون موقع من میخاستم برای بچه شیر درست کنم بچه بغلم بود از دستم افتاد من هیچی نگفتم گف ایشالا سقط شی ایشالا بمیری من ی مادر جدید برای بچم بیارم بعد گف ریدم دهن جدوابادت ک من اونجا خیلی عصبی شدم گفتم من ریدم دهن اول و اخرت ک.کش اونم منو هول داد شب شد مادرش اومد مادرش اب سماور باز گذاشت بود اب ریخت بود رو چوب کابینت چوبش باد کرد بود من تو اتاق با بچم بودم اومد با مادرش دعوا کرد گف برو خونت هیچی بلد نیستی من عن گرفته بودم بهتر از این زن بود من دست ده تا زن میگیرم میارم تو این خونه ولی این کابینت نمیتونم درست کنم مادرش گف حقته ی زن گیرت میومد جرت میداد باباشم گف اون چیکار داری اون بدبخت مگه چیکار کرد من باز هیچی نگفتم شبش رفت برای بچه لباس خرید اومد خونه رفت مادرشو بوس کرد گف مامان برای بچه لباس خریدم قشنگ؟ فردا ببریمش عکاسی ولی ب من چیزی نگف فرداش اومدیم بریم دکتر مادرشم شب مونده بود خونمون من پولایی ک برای بچه جمع شده بود رفتم از تو کشوش برداشتم چون دیدم این ادم لیاقت نداره پارسال ده تومن بهش قرض داد بودم اومد گف پولا کو من هیچی نگفتم دو سه بار منو صدا زد محلش ندادم با مادر پدرش رفتیم پایین اونم همچنان دنبال پولا بود زنگ زد گف بیا بالا پولا رو بده رفتم بالا بهش ی تومن دادم گفتم کارتو راه مینداز داد بیداد کردمنو هول داد زد تو سرم گف تو نمیخاد بیای دکتر رفت پایین پیش پدر مادرش یهو دیدم مادرش اومد بالا داد بیداد کرد ک چرا لج کردی پولو ندادی شوهرن اومد بالا داد بیداد کرد گف گمشو برو خونه بابات مادرش خودش انداخت زمین گریه میکرد اونم میگف مامان اینکارا رو کنی اینو میگیرم کتک میزنم منو گرفت زد باباش گف خجالت بکش مارو انداخت بیرون ۵ روز نذاشت بچمو ببینم هر دفعه میرفتم دم خونه منو مینداخت بیرون زنگ زد با مادرش اشتی کرد مادرش میرفت پیش بچم میموند هر چی ب مادر عوضیش میگفتم نرو بزار پسر گاوت بفهمه این بچه مادر میخاد تو میری اون خیالش راحت ولی اون گوساله میرفت
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.