مثلا آدمی رو میبینم که ضعیفه یا معتاده یا مریض تا چند روز از فکرش نمیتونم در بیام
دیروز مامانم برده بودم دکتر تو مطب یه خانمه با دخترش اومد با واکر. راه میرفت خیلییییییی لاغر بود گفتم حتما ۸۰ ۹۰ سالشه اومد کنار من نشست دخترش رفت دارو هاشو بگیره
برام تعریف میکرد که ۶۰سالمه سرطان حنجره گرفته بود کلا گلوشو اینا خالی بود گنگ حرف میزد
میگفت بعد اون کلا فلج شدم بعدش هم چشماش نابود شده بود عمل کرده بود بشدت چرکی شده بود آمده بود دکتر میگفت ۳ تا پسر دارم ۳ تا دختر پسرام کلا ولم کردن سراغ مو نمیگیرن و خرج زندگی مونو دخترم میده با قالی بافی
میگفت سه ساله جز آب چیزی نخوردم یا اشکنه که بره پایین اصلا نه قند میتونم بخورم نه چربی نه نمک
خیلی حالم بد شد بعد رفتم داروخونه به دختر سن بالایی اومده بود روستایی بود اونقد وضع ظاهری اش ضعیف بود طفلی ولی مهربوووون بچم میخواست پول داروخونه رو بده کیف شو خالی کرد رو صندلی پولاشو یکی یکی می زاشت رو هم که بتونه پول رو کامل کنه بعد من باز وسایل شو جم کردم دادم بهش 😭
نمیدونم چجوری خودمو قانع کنم که این آدما هم خدایی دارن و از فکر شوم در بیام