هر روز گریه میکنم ۳ روز بیمارستان بستری بودم تو اون ۳ روز خواهرم همراهم بود همه جوره بهم رسید ولی بعدش اون خودشم خونه زندگی داره سر کار میره اون رفت شهر خودش منم برگشتم خونه خودم مامانم فقط روز اول یه تیم ساعت ملاقاتم و بعدش رفت و تو این ۱۴ روز یه بار بهم زنگ زد و دیگه هیچی خانواده شوهرمم دو روز اول میامدن کمک میکردن ولی بعدش اونام در حد روزی ده دقیقه یه رب میان یه سر میزنن و میرن تو یه ساختمون هستیم شوهرمم از حق نگذریم خیلی ازنظر محبت و عاطفی و خورد و خوراک و کمک کردن در حد توانش بهم رسیده ولی بعضی رفتارهای شوهرم خیلی ناراحتم می‌کنه مثلا تا خودمون تنهاییم همش قربون صدقه خودمو بچم میره دردت تو سرم و دردت تو قلبم از زبونش نمیفته ولی همینکه کسی دور ورمون باشه به بچم بی محلی می‌کنه یا مسخرش می‌کنه و می‌خنده بهش میگه سیاه سوخته و ازین حرفا یا همش میره خواهرزادشو میاره خونه ما و دور ور اون میپلکه بچم انگار از همین الان رقیب داره تو تاپیک هام هست شوهرم در حد افراطی خواهرزادشو دوست داره
فکر کردم با اومدن بچه خودمون این افراط کم میشه ولی نشده بجای اینکه بازی از رو دوش من برداشته شده اون بچه هم شده یه بار رو دوشم انگار من دو تا بچه دارم و باید مواظب بزرگه باشم به کوچیکه آسیب نرسونه
