اسی من ک تو ختم پدرشوهرم قشنگ مادرشوهرم پهن شستم پهن کردم توآفتاب اومدم
کار زندگیمون ول کردیم رفتیم ختم ..گفتم باباشه دیگه
خودم شوعرم دو س هفته کمک کردیم
جاری بزرگم کمک کرد اونم ولی بی زبونه
ولی جاری وسطیم همش میخورد و دوتا بچه ۳ ساله داشت تمام خونه رو پر میکردن آشغال وغذا میخریختن اصلن این جاریم نگفت حداقل بزار بچه هامو جم کنم کمک نمیخاد ..
خلاصه دیگه گفتم شوهرم بریم خونه ..مادرشوهرم ی کاری کرد ب شوهرم ک اصلن نگامم نمیکرد ..آبرو واسش نزاشتم گفتم میرم جدا میشیم ..ینی شستمش ..شوهر منمآدم ترسویی فکرد میخام جدا شم ترسید اومد دنبالم خونه بابام و اومدیم خونه اندازه ی کتاب خط نشون کشیدم واسش ..الان خودش میره میاد کاری ب منم نداره
کلن قط ارتباط کردم ..دستم نمک ندارع