این حقو میدم بهت که خودت برای زندگیت تصمیم بگیری
و درستش هم همینه
ولی بیا یکم دور شیم از وسط ماجرا
یکم دور تر نگاه کن از بیرون تر
با نرفتن و نبودن هیچ وقت چیزی حل نمیشه
قرار نیست قبول کنی خواستشونو فقط بشنو چی میگه پدرت بذار از دلش پاک شه خالی شه خودشم میدونه قبول نمیکنی حرفاشو برای همینم تا الان چیزی بهت نگفته
ولی ببین منو مگه ما چقدر احتمال پیش هم بودنمون هست؟
اگه از تمام لحظاتش استفاده نکنیم تا از کنار هم بودن لذت ببریم پس چرا خانواده ای داریم؟ دوستایی داریم؟
تو تنهایی رو چشیدی قشنگه؟ اون موقع شرایطش نبود
الان که هست
الان که همه هستن
پس خودت اونی نباش که باعث عذاب خودت میشی حس نزدیکی و کنار خانواده بودنو از خودت نگیر
یه حقیقته که همه ازش فرار میکنن
ولی سامان پدرت همیشه و تا اخر عمر قرار نیست پیشت باشه قرار نیست تا ابد فرصت همنشینی باهاشو داشته باشی
پس از فرصتت درست استفاده کن
چیزی نگو اصلا بهش
فقط گوش بده
تو میدونی اونم میدونه که انتخابت چیه فقط بذار خالی شه دلش