این روزا خیلی خستم. از زمین وزمان شاکیم از همه بدم میاد از همه متنفرم چون تو سختی هام تنهام گذاشتن امروز تو ذهنم گفتم از کجا معلوم خدا هم منو فراموش نکرده اصلا مگه خدایی هست چند دقیقه بعدش بلایی سرم امد
چی؟
بگو
چه بلایی
منم یوقتایی ک ناراحتم و گریه میکنم میگم خدایا داری منو میبینی🐤💔 وجودش ک همیشه هس ولی انگار آدما ازش دور میشن
با خودم گفتم خیلی هستن اصلا خدا و امام و پیامبرش قبول ندارن ولی خیلی هم خوشبختن
خدای من بدادم برس امروز خیلی دلشکسته ام
منم امروز حتی نای نمازخوندن هم نداشتم این همه صداش کردم این همه التماسش کردم هیچی به هیچی!
داشتم ظرف میشستم بی‌خبر از این که یکی از لیوانا ترک داشت منم خیلی وسواسم و دستکش دستم نبود با جوری دست کشیدم داخل لیوان یدفه دیدم لیوان نصف شد دستم از وسط پاره
چنان تیری کشید نگاه کردم همه ی گوشتش زد بیرون با خون ریزی زیاد خیلی عمیق بریده بودم چنان جیغ میزدم از درد و گریه میکردم
سریع رفتم بیمارستان خیلی بخیه خورد خیلی درد داشتم... الان خیلی پشیمونم میگم ناشکری کردم
خیلی عذاب وجدان دارم من خیلی با خدا حرف میزنم ولی امروز باهاش بد حرف زدم
🐤💔ی اتفاق بودعزیزم انشالله زودتر خوب شی پس اونی ک سرطان میگیره باید چی بگه؟؟؟ توکل بر خدا شاید خدا خواسته بت بگه بیشتر مواظب خودت باش
برای منم خیلی وقته دیگه اعتقاد دارم خدایی نیست
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
46 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
