من شهر غریبم چند سال پیش که خونه خریدیم ۴تا همسایه بودیم یکی از خونه ها خالی بود
۲تا همسایه های دیگه هم بخاطر اینکه تنها بودم خیلی محبت کردم تا یه جمعی برای خودم داشته باشم
یه همسایه مسن دارم خانوم تنهاس با وجودی که ۲تا دختر متاهل داره هیچ وقت موقع نیاز و مریضی بهش نمیرسن
من دلم میسوخت که تنهاس همسرم دکتر میبرد حالش بد میشد میومد خونمون سرما میخورد براش غذا و آبمیوه میبردم
در حالی که خیلی هم خسیس بود و هر روز خدا ساعت۳ظهر میومد تا ۵عصر مینشست ولی من چون بچه کوچیک داشتم نمیرفتم خونش بهم نریزه،از شهرستان هرچی میاوردم یه سهم به همسایه ها میدادم
یا یه همسایه دیگه مجانی۱سال از پارکینگ ما استفاده کرد
خلاصه به قول خودشون خیلی خوب و بی آزار بودیم
حالا میخوام جابه جا بشم و میگن ناراحتن و حیفه این صمیمیت بهم بخوره..بعد این همه وقت کارم بهشون افتاده.
هر دو یخچال فریزر دو قلو دارن یکیشون که ۱نفره
یکیشون ۲تفر
ازشون خواستم نصف روز وسایل فریزرم اندازه نصف کشو جا بدن صب بزارم عصر بردارم
هر دو گفتن جا ندارن...
۲روز بعد اون خانومه که تنهاس خودش گفت ۱۰کیلو کرفس خریدم آماده کردم گذاشتم فریزر...
من واقعا ناراحت شدم.خیلی هم رک بهم گفته جا ندارم.بعد در کمال پر رویی ظرف آورده میگه از آب مقطر کولرتون پر کن بده من برای اتو لازم دارم!
دلم میخواد ۲تا درشت بارش کنم
اگه از دستتون خوبی برمیاد هم نکنید میشه وظیفه