باهم زندگی میکنیم
جاریم بچمو داد شوهرش برد داخل شهر که نیم ساعت فاصله داره از خونمون
بچه من یک سالشه بچه برادرشوهرم یکی ۹ سال یکی ۳ سال
برادرشوهرم هر از گاهی سوار ماشبن میکنه می بردشون مغازه خرید میکنه میاره
ب من هیچی نگفتن میبرن داخل شهر
بعد یک ساعت پدرشوهرم از جاریم پرسید اونم گفت برد فلان جا
عصابم خورد شد گفتم نمیگن بهم کجا دارن می برنش
بعد دوساعت اومدن
من دلشوره داشنم تو خودم بودم
آدم بده شدم من همه جبهه گرفتن مگه چیه عموشه تو میخوای کاری کنی ک هیچ کس ب روی بچت نگاه نکنه اینجا همه دوسش دارن ولی تو میخوای ما بغلش نکنیم گفتم حداقل میگفتن بهم کجا میبرن گفتن ک چی بشه الان چی شد مگه
پدرشوهرم گفت بمون اصلا تو خونت با بچت وقت شام ناهار بیا اینجا یا اصلا خونه خودت بپز بخور اینجاهم بچه نوه هستن ک ما باهاشون بگیم و بخندیم
حالم بد شد شوهرم آدم نیس اگ بگم پدرت اینجوری گفته شر به پا میکنه میگه تقصیر توعه
من چه غلطی کنم