#درد_تاریکیست_درد_خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
آه ، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
آه ، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه ، می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
ای نگاهت لای لایی سِحربار
گاهوار ِ کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
#فروغ_فرخزاد