اول اینکه ببخشید طولانیه
بچه ها من امروز اومدن شمال،خونه پدرم.همسرمم مرخصی نداره و نتونست بیاد.
بعد شرایط تو محل کارش پیچیده شده،دوتا از همکاراش که شیفت محالفشن،یه سری مشکلات مقطعی دارن که بعضی از تایمهای کاریشون رو نمیتونن بیان،همسرم و همکارش جای اونا هم پر میکنن.(منظورم اینه فشار کاریش زیاده)
دیشب اومد خونه تا کنارم باشه و منو صبح برسونه به ترمینال و دوباره با اینکه امروز تعطیله،بره سرکار.
دیشب ازش پرسیدم من ساعت ۹ بلیط دارم،کی از خونه میریم؟گفت ۸ و ده دقیقه..خوابید و من نتونستم بخوابم..صبح کارامو کردم و یک ربع به ۸ بیدار شد،گفت دودقیقه دیگه بخوابم..
خوابید و ساعت ۸ صداش کردم گفتم ساعت ۸ شده..
همینو گفتم،یهو عصبانی،طلبکار...که این چه طرز بیدار کردنه😐
منم گفتم خودت گفتی ۸ و ۱۰ دقیقه بریم از خونه،خو دیر شد..و همچنان غر زد و ادامه داد..
منم گفتم بخواب،دیگه صدات نمیکنم،اصلا ساعت بشه ۱۰ هم کاری بهت ندارم..
یهو پا شد با عصبانیت و بد و بیراه حاضر شد،چمدونمو برداشت،رفت پایین😑
اصن نفهمیدم چش بود،یهو جنی شد..
بعد من پریزارو کشیدم از برق،در و پنجره ها رو چک کردم و اشغالارو برداشتم و...
ینی انقد یهویی بلند شد،فرصت انجام این کارارو بهم نداده بود و خودشم هرگز اینارو انجام نمیده..
رفتم پایین،تا نشستم تو ماشین،شروع کرد داد و بیداد..که تو چرا منو اونجوری بیدار کردی.گفتم مگه چیکار کردم،خودت گفتی اون ساعت باید بریم..گفت من از اول زندگی همیشه موقع بیرون رفتن،نیم ساعت منتظرت موندم،من از سرکار میام خونه،میبینم تو خوابی😐
برگام ریخته بود..
بعد من هی آروم بودم،اون فحش میداد.
بعد میدونه من تو ماشین استرس میگیرم،عمدا خطرناک رانندگی میکرد که منو اذیت کنه🙂
رسیدیم ترمینال و اصلا باهام حرف نزد،نشست کنارم،انفدم سریع اومده بود،یه ربع نشستیم تا ساعت ۹ بشه..
رفت چمدونمو داد به راننده بزاره تو قسمت بار،منم از دستش خیلی ناراحت بودم،باهاش خدافظی نکردم،رفتم تو اتوبوس نشستم😑واقعا دوست نداشتم ببینمش..اونم خیال کرده بود هرچی از دهنش درومده بهم بگه،موقع خدافظی بغلش میکنم و تموم..
همونجا زنگ زد بهم که مث گاو سرتو انداختی رفتی؟حوصله بحث نداشتم،گفتم بله،من گاوم😐
قطع کرد روم..
وسط راه زنگ زد که کجایی و لوکیشن بده و...
وقتی رسیدم زنگ زدم که رسیدم و اونم گفت سلام برسون...
من موندم چند ساعت بعد بهش زنگ زدم که حرف بزنیم و بهش بگم باید خشمش رو کنترل کنه،اینکه تا عصبی میشه بهم توهین میکنه و بعد عذرخواهی میکنه،تبدیل به یه کار فرسایشی شده،داره زندگیمونو خراب میکنه..
زنگ زدم و جوری شمشیرو از رو بسته بود و دور و برش خلوت بود،یه جوری سرم داد و بیداد کرد،خودش سرفهش گرفت..
که. مگه من راننده آژانسم که بدون خدافظی میری!!
کلی بد و بیراه بهم گفت،دوبار روم قطع کرد،هی زنگ زدم که دعوتش کنم اروم باشه،ولی اصلا نمیخواست بشنوه..
پیام نوشتم و حرفامو بهش زدم و جوابمو بازم با فحش داد..دیگه یه درگیری لفظی بینمون شد که کاش من جواب توهیناش رو نمیدادم،البته فحش ندادم،کنایه امیز و مسخره جوابشو دادم و بیشتر حرصش درومد.
بچه ها مقصر کیه واقعا؟
ینی باید باهاش خدافظی میکردم؟که همونو بهونه کرده؟
واقعا خشمگین شدنش همیشه غافلگیرم میکنه و از فحاشی کردناش ناامید میشم..