نزدیک چندین ساله نه سفری رفتم نه جایی.
کلا مسیر راهم شده بیمارستان، بعد خونه. دوباره بیمارستان بعد خونه.
چندین ساله عید بابام قول میده میریم تبریز ،میبرمت فلان جا. ولی تا عید میرسه میزنه زیرش، کلا تعطیلات رو میمونیم خونه. حالا نه تنها عید ،تابستونا هم همین قولارو میده، ماه محرم بهم ۴روز مرخصی میدن، گفته بود ک تو اون ۴روز تابستون میبرمت مسافرت ،الان دوباره زد زیرش.
دیگه خسته شدم دلم مسافرت میخواد ،دلم میخواد از این محیط بیمارستان یکم دور باشم و تفریح کنم، همش شب و روز میکردم و ذوق داشتم ک آره قراره بریممسافرت ، لحظه شماری میکردم ،روزامو میشمردم، بعدشم زد زیرش. هرسال همینه ها!
یعنی جدید نیست، هرسال ضد حال میخورم.
شاید باورتون نشه ولی ۱۰ ساله مسافرت نمیبینم. اخرین باریم ک مسافرت رفتم داییم بود نه بابام، وگرنه ب بابام بود ک تو عمرم جایی منو نمیبرد. تابحال پامو شمال نذاشتم،درحالیکه اکثریت آخره هفته ها تعطیلات میرن شمال خوش گذرونی. ولی من تو عمرم شمال رو ندیدم، تو عمرم بغلِ دریاچه یا رودخونه نبودم ،یه عکس از طبیعت ندارم...دلداری بدید خیلی دلم پره