ی دوست دارم ک ازدواج اولش اجباری بود پسرعمویش بود خیلی ناجور کتکش میزد و خرجی نمیداد و خسیس و بددل بود ولی آدم هیزی نبود چون دوستم گوشی نداشت ما گاهی اوقات به گوشی شوهرش زنگ میزدیم ک با دوستم حرف بزنیم ما یعنی من و .چندتا دیگه از هم کلاسی هامون بعد شوهرش مزاحمتی چیزی ایجاد نمیکرد بعد این دوستم طلاق میگیره اما تحت فشار های خانواده دوباره رجوع میکنن این وسط سه بارم حامله میشه ک سقط میشن بخاطر کتک های وحشتناکی ک میخورده بعد دوستم طلاق گرفت دوباره دیگه بدون هزارتومان مهریه یا دیه ای خوب تو این مدت با ی پسره آشنا میشه ک خیلی باهاش خوب بوده و آدم خوبی بوده اما پسره دروغ میگه مجردم درحالی ک متاهل بوده و زنش بچه دار نمیشده بعد ی مدت دوستم میفهمه ک این آقا متاهله باهاش کات میکنه بعد ی خاستگار میاد براش ک ظاهر خوبی داشته و شغل خوب هرمی میدید میگفت چه خوب دوستمم قبول کرد اما بیشتر از لج اون پسر متاهل