پدر و جدِ بزرگِ پدرت میسوزد
درد اگر شعر شود، شعر به جایی نرسد
قلم و دفتر و طبع و هنرت میسوزد
سالها در قفسی بسته اسیرت بکنند
شوق پرواز تو در بال و پرت میسوزد
نیمهشب مست شوی، گریه کنی خواهی دید
دست و سیگار تو با چشم ترت میسوزد
میدهد دست به دستانِ رقیبت، آنگاه
دلِ وابسته و تنها و خرت میسوزد
آه ای خانهی ناروشنِ من! بعد از این
آهِ من میشود آوار و درت میسوزد
-هخا هاشمی.