امروز یه مسیری و باید با اتوبوس باهمسرم میرفتیم
لباس پوشیدن من خیلی معمولیه خیلی خیلی ...هیچوقتم ارایش ندارم حتی یه رژ
لباسمم گشاد و معقول بود حتی موهامم بیرون نبود
تو اتوبوس ک نشستیم
من استرس گرفتم نمیدونم چرا حس بدی داشتم همسرمم از ماجراهای مزاحمت ها و قضیه های اخیر حرف میزد باهام و با گوشیش کار میکرد...
یه لحظه حس کردم ب پهلوم فشار اومد نگاه کردم چیزی نبود...
دفعه دوم ک اینو حس کردم اروم زیر چشمی نگاه کردم دیدم یه حرومزاده با ۴۰ سال سن ب بالا دستشو از صندلی عقب اورده سمت من با پهلوم دستشو نگه داشتم و برگشتم زدم تو صورتش و داد و بیداد.....
همه شکه شده بودن حتی شوهرم
هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم و فقط التماس میکرد ساکت ابروم رفت اشتباه فهمیدی کاری نکردم ..... تازه همسرم و اطرافیان متوجه شدن چه حیوونیه داد و بیداد کردن و یکی دونفر همسرم و نگه داشتن و یارو از اتوبوس پیاده شد