ما سه ساله ازدواج کردیم طبقه ی بالای مادرشوهرم ایناییم. خیلی دخالت میکرد تو زندگیم. سه ماه پیش اساسی دعوا کرذم ری. دم به هیکلش و هر چی ازدهنم در اومد بهش گفتم دلم خنک شد. شوهرمم خیلی دوسم داره همه جوره پشتمه.
حالا مادرشوهرم از اون موقع تا الان کینه نگه داشته باهم حرف تمیزنیم پایین هم نمیرم خونشون. ماه دیگه تولد یه سالگی دخترمه. مفصل تولد میخوام بگیریم. مادرشوهرم دیشب به شوهرم گفته نمیذارم کسیو دعوت کنین و تولد بگیرین حق ندارین خونه ی منه. شوهرم هم اومد به من گفت. منم هیچی نگفتم سکوت کردم اخرش بغلم کرد گفت ناراحت نشو مادرم عقلش کمه هم سن و سالای اون مردن. نمیفهمه چی میگه. تولد هم تو باغمون میگیریم. منم گفتم یعنی چی میگه خونه منه اجازه نمیدم. تا وقتی ما اینجاییم اختیار خونه دست ماست. اگه نمیخواد از اینجا بریم راحت شه. در واقع خونه رو خود شوهرم با پول خودش ساخته طبقه ی بالاشو. از ما بالاتر هم جاریم اینا میمونن. حالا به نظرتون چکار کنم