اولا بگم ک سنش حدود هفت سال از من بزرگتره پس بچه نیست،
من پرستارم و توی این شش سال ک با همسرم ازدواج کردم هیچ وقت به من تماس نگرفتن، و همیشه ساعت ده شب خوابن
حالا پدرشوهرم چند روزع مریضه منم باردارم دیشب ساعت دوازده شب دیدم گوشیم داره زنگ میخوره و خواهرشوهرمه ینی تمام تنم لرزید چون چند شبه خوابه بد راجب پدرشوهرم میدیدم. و همسرمم کارش شهر دیگس و میدونن ماموریته و هفتصد کیلومتر از ما دورتره
خب چیکار داشته؟
خب
خوب چه کاری داشته
لابد حالش بد شده
من با طپش قلب گوشیو ج دادم گفتم اتفاقی افتاده، گفت قند بابا بالاس گفتم ببرش دکتر (سه چهار تا دختر پسر مجرد تو اون خونس ک کم سن ترینشون 25 سالشه) گفت ما ک نمیتونیم ببریمش دکتر، گفتم خب زنگ بزن امبولانس بیاد
فقط ی بار دیگ دستشو بشور و قندشو ی بار دیگ چک کن و خبرشو به من بده
چ با جزییات میگی
خلاصه کن بره دیگه
دوباره زنگم زد و خب قند باباش پایین اومده بود، دویستو خورده ایی بود گفتم خب اوکیه فردا ببریدش دکتر(ینی من دیگ کاملا راهنمایش کردم و دیگ استرسش خوابیده بود)
الان شوهرم زنگ زده ک اینا ساعت دوازده شب زنگم زدن (همسر منم زود میخابه) و گفتن اره قند بابا دویستو خورده ایی
شوهرم میگ منم چون یهویی گوشیم زنگ خورد خ ترسیدم و بد خواب شدم، حالا من از وقتی ک متوجه شدم به شوهرم زنگ زدن منم اعصابم خورده، اخه مگ شوهر من پزشکه، شوهرم هفتصد کیلومتر از ما دورتره چکاری میتونه بکنه، و وقتیم زنگ زدن ک دیگ قندش اونقدر بالا نبوده
بنظرتون رفتار خاصی نداشته باشم باهاش؟ میخام مستقیم بهش بگم وقتی شوهرم شهر دیگس زنگش نزنید اونم دوازده شب مگ اون میتونه چکار کنه
حالا برا شما ک زنگ زدن چون پرستار هستین قابل درکه و فکر کن برا پدر خودت این اتفاق افتاده و خواهر ت زنگ زده ولی واقعا همسرت قابل درک نیست ولی بزار خود همسرت گله کنه.
دقیقا، هرچند ک بازم منم توجیه ایی نیست، چون دختر برادرشوهرمم پرستاره، میتونستن به اون زنگ بزنن ن به خانم باردار
ولی بازم میگم اوکی
ولی دیگ چرا به شوهرم زنگ زدن.
به همسرم ک میگم بهشون بگو دیروقت زنگت نزنن ک اینجور اذیت نشی میگ ن میترسم اتفاقی بیوفته و دیگ بهم نگن!!!
کلا کارهای خانوادش همیشه توجیه میکنه
جالبش اینجاس ک به بابای منم زنگ زده!!!! بابای من گوشی ج نداده
