البته میدونم اینجا قراره قضاوت بشم به اینکه شکم پرستم. اومدیم خونشون مسافرت البته.اندازه ی دو وعده خوراک مرغ و قارچ آوردیم امروز ناهار بردیم بیرون خوردیم.ساعت ۴ بعد از ظهر ناهارو خوردیم. تا برسیم خونه ساعت شد ۹. هی خواهرشوهر فکر کرد که چی درست کنم .تصمیم گرفت سیب زمینی چرخکرده درست کنه.بعد نون نداشتن ۵ تا نون باگت باریک مونده بود برای ۷ نفر. هی گفت برم نون بخرم شوهرم گفت نه نمیخواد بسه.اومدیم سر سفره به شدت کم اومد نون.بچه ها و من شوهر خواهرشوهر نصف نیمه خوردن سیب زمینی چرخکرده مونده بود نون نبود. البته کم کم میخوردیم برسه. خلاصه سفره جمع شد خواهرشوهرم گفت عه نون بربری تو فریزر گذاشته بودم.یا شوهرش گفت چرا برنج نزاشتی. کاری به چی درست کردنش نداشتم.من حتی پیشنهاد املت دادم ولی انصافه اینجور گرسنه بمونیم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
آخرم رفتن دوباره مغازه که نون بخرن بسته ای اونم پیدا نکردن. حالا ما اومدیم اینجا هر چی میخریم پول اونارم حساب میکنیم بنزین میزنیم پول حساب میکنیم.گردشگری میریم ما بلیط حساب میکنیم.پشیمون شدم از اومدن
دارن عزیز دلم .بعدم وقتی من اینهمه بیرون میریم همه چیزو حساب میکنیم.من غذای اعیونی نخواستم گفتم املت ولی انقدر خواهرشوهرم بیخیاله میگه یادم رفت.وقتی مهمون میاد نباید دو تا دونه گوجه بخری.میگه منتظر بودم وانتی بیاد کوچمون نیومده نخریدم این شد حرف